نامه شصت و هشتم حضرت علی (ع) از نهج البلاغه

اما بعد ، این دنیا همانند مار است که چون دست بر او کشند ، نرم آید ،ولى زهرش

کشنده است .از هر چه در این دنیا شادمانت مى‏دارد ، رخ برتاب .زیرا اندکى از آن با

تو همراه ماند . اندوه دنیا از دل به در کن ، زیرا به جدایى دنیا از خود یقین دارى . هر

چه انس تو به دنیا افزون شود باید که بیشتر از آن حذر کنى . زیرا دنیا دار ، هر گاه

به شادمانیى دلبستگى یابد ، دنیا او را از آن شادمانى به بلایى مى ‏کشاند . و هر

گاه انس گرفتنش موجب آرمیدن گردد او را از آن حال به ترس و هراس مى ‏افکند .

والسلام

                        قبل از خواندن مطلب سه صلوات بفرستید

عکس العمل شیطان هنگام نزول آیه الکرسی

امام محمد باقر از امیر المومنین (ع) روایت فرموده: هنگامی که آیت الکرسی نازل شد رسول خدا (ص)

فرمود آیه الکرسی آیه ای است که از گنج عرش نازل شده و زمانیکه این آیه نازل گشت هر بتی که در

جهان بود با صورت به زمین خورد.


در این زمان ابلیس ترسید و به قومش گفت :"امشب حادثه ای بزرگ اتفاق افتاده است باشید تا من
 
عالم را بگردم و خبر بیاورم.


ابلیس عالم را گشت تا به شهر مدینه رسید مردی را دید و از او سوال کرد: " دیشب چه حادثه ای

اتفاق افتاد"


مرد گفت "رسول خدا فرمود:" آیه ای از گنج های عرش نازل شد که بت های جهان به خاطر آن آیه

همگی با صورت به زمین خوردند. ابلیس بعد از شنیدن حادثه به نزد قومش رفت و حادثه را به آن ها

خبر داد.
ادامه مطلب ...

دیوار از زنده یاد سهراب سپهری

دیوار

زخم شب می شد کبود.

در بیابانی که من بودم

نه پر مرغی هوای صاف را می سود

نه صدای پای من همچون دگر شب ها

ضربه ای بر ضربه می افزود.

 

تا بسازم گرد خود دیواره ای سر سخت و پا برجای،

با خود آوردم ز راهی دور

سنگ های سخت و سنگین را برهنه پای.

ساختم دیوار سنگین بلندی تا بپوشاند

از نگاهم هر چه می آید به چشمان پست

و ببندد راه را بر حملة غولان

که خیالم رنگ هستی را به پیکرهایشان می بست.

 

روز و شب ها رفت.

من بجا ماندم در این سو، شسته دیگر دست از کارم.

نه مرا حسرت به رگ ها می دوانید آرزویی خوش

نه خیال رفته ها می داد آزارم.

لیک پندارم، پس دیوار

نقش های تیره می انگیخت

و به رنگ دود

طرح ها از اهرمن می ریخت.

 

تا شبی مانند شب های دگر خاموش

بی صدا از پا درآمد پیکر دیوار:

حسرتی با حیرتی آمیخت.





روبه غروب از زنده یاد سهراب سپهری

رو به غروب

ریخته سرخ غروب

جابجا بر سر سنگ.

کوه خاموش است.

می خروشد رود.

مانده دردامن دشت

خرمنی رنگ کبود.

 

سایه آمیخته با سایه.

سنگ با سنگ گرفته پیوند.

روز فرسوده به ره می گذرد.

جلوه گر آمده در چشمانش

نقش اندوه پی یک لبخند.

 

جغد بر کنگره ها می خواند.

لاشخورها، سنگین،

از هوا، تک تک، آیند فرود:

لاشه ای مانده به دشت

کنده منقار ز جا چشمانش،

زیر پیشانی او

مانده دو گود کبود.

 

تیرگی می آید.

دشت می گیرد آرام.

قصة رنگی روز

می رود رو به تمام.

 

شاخه ها پژمرده است.

سنگ ها افسرده است.

رود می نالد.

جغد می خواند.

غم بیامیخته با رنگ غروب.

می تراود ز لبم قصة سرد:

دلم افسرده در این تنگ غروب.